نوشت های شخصی

س.ی.صادقی

وقتی از جلو بقیه گروهان ها رد میشید منظم باشید

خاک تو سر ان فرمانده ای که بگه شما بد بودین!

=))))))

 

----------------------------

ف.فرح تاج

شیراز شهر کوچیکه!

اره خیلی کوچیکه D:

---------------------------

حرکتتتتتتتتتتتتتت ددددددددسسسسسسسسسسسسسسسسس

حرکتتتتتتتتتتتت پااااااااااااااااااااااااااااااا

ضضضضضضضعععععععععععییییییییییییفففففففففففففههههههههههههههه

=))))

این اخری واسه دل خودم بود D:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۳
محمدرضا محسن زاده

دست دراز کردم کمکش کنم بلند شه!

دستم رو پس زد

تعجب کردم ولی ناراحت نشدم!

با هم رفتیم سمت ابخوری تو مسیر تعریف می کرد اولین دوره مسابقه بزرگسال کونگفو که شرکت کردم خوردم به قهرمان ایران و آاسیا مربیم می گفت مجید نیاز نیست مسابقه بدی مشکلی نیست گفتم نه میرم .

مربی بهم گفت اگه یه راند تحمل کنی ۲۰ تومن بهت میدم گفتم باشه رفتم تو رینگ

چون قدم کوتاه بود هر ضربه ای که می زد از بالای سرم رد می شد از انور هر چی من تلاش می کردم ضربه به سرش وارد کنم به پهلوهاش می خورد

راند اول و دوم تمو شد

در راند سوم یه ضربه محکم خوردم و نقش بر زمین شدم

داور امد بالای سرم گفت مجید می تونی

گفتم اره دستم رو بگیر بلند شم

داور گفت مجید من اینجا داورم نمی تونم دستت رو بگیرم

انجا بود که تمام توانم رو به کار بردم تا بلند شم به ادامه مسابقه برسم از ان روز به بعد دیگه دست هیچ کسی رو نگرفتم واسه بلند شدن از زمین!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۰
محمدرضا محسن زاده
دوست دارم برای یه بار هم که شده یکی بهم خطاب بزنه و سوالی بپرسه منم جواب رو بدونم به عمد جوابش رو ندم ببینم چه حسی دره!!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۴۴
محمدرضا محسن زاده

فکر کنم برای همه جون های هم سن و سال من یه روزی همچین اتفاقی بی افته شاید هم نی افته

 

حس بی هدف بودن

رسیدن به آخرین حد

نا امید از آینده

 

پوچی محض

خسته از دنیا

حس نبودن انگیزه ای برای تلاش!!!

------------------

الان دقیقا به چیز جدید نیاز دارم

یه تجربه نو

یه مسافرت

یه شروع دوباره

یه هدف خوب

یه کار خوب

یه دلیل برای زندگی کردن و پیشرفت!!!!

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۴۹
محمدرضا محسن زاده
همیشه از امتحان های حفظی بدم می آمده
درس مهندسی اینترنتی که اول ترم با خودم می گفتم یه درس 3 واحدی 20 برام میاره الان شده بود کابوس فقط می خواستم پاس شه!!!
به زبان ساده جزوه رو جویده بودم تیترو می دیدم کلیات تعریف یادم می آمد و به خیال خودم آماده رفتم سر جلسه

سوال یک: سخت افزار های WAN Network را نوشته و توضیح دهید؟؟
من: خدایا این 3 تا سخت افزار داره تو جزوه 1 صفحه شده یعنی همش رو می خواد!!
سوال بعد و سوال های بعد رو خوندم
دیدم استاد به طور ساده، 5 تا سوال داده که فقط باید کل جزوه رو حفظ باشی تا بتونی همه رو جواب بدی!!!
فقط یکی از سوال هاش جوابی به اندازه 3 برگه A4 پشت رو تعریف داشت
که فقط دو جلسه سر کلاس اینها رو توضیح می داد و تو نیم ساعت کل جواب رو از ما می خواست
اعصابم به هم ریخته بود سوال رو میدیم جواب رو یادم می آمد حرصم می گرفت

استاد آمد سر جسله پرسید سوالی ندارید
صداش کردم استاد این جدول کامل باید بنویسیم گفت اره به جز آن باید اندازه هر سلول و تعریف این رو هم بنویسید :)
پرسیدم استاد قرار بود چند سوال برای میان ترم بنده بدین ؟
استاد: قرار بود صحبت کنیم دیگه
من: استاد صحبت کردیم قرار بود موقع امتحان پایانی چند سوال از میانترم بدین:(
استاد:حالا فعلا بنویس!!
بعد این مکالمه کلا حس و حال امتحان از سرم پرید نشستم مستقیم زل زدم به چشم های مراقب.
مراقب هم معلوم نبود فازش چیه یه دفعه می خندید
یه دفع اعصبانی بود
یه بار برگشت گفت پاشین دیگه شما که نمی نویسید تا ظهور امام زمان که وقت ندارید:|

چند دقیقه بیکار نشستم مراقب رو به من:)
پاشو برگه ات رو بیار ببینم
من: برو بابا (با اشاره دست)

چند بار سوال ها رو نگاه کردم دیدم نمی شه نوشت از آنور 6 نمره میان ترم پریده بود حسش اذیتم می کردم

آخر خانم مراقب آمد بالا سرم
پسرم چیه چرا اخم هات تو همه؟؟؟؟
من: استاد قرار بود سوال میانترم رو اینجا برای من بیاره، زده زیرش و میگه قرار بوده صحبت کنیم کلا زده زیرش
مراقب:خب الان می خوای چیکار کنی پاس می شی یا نه ،سوال ها چطوره؟!
من: سوال هاش هم سخته هم جواب های طولانی داره الان هم اعصابم خورده دس و دلم برای نوشتن نمیره
مراقب: خب اعصابت رو خورد نکن پاشو برو بیخیال ارزشش رو نداره
من: بیرون سرده همین جا می شینم
مراقب : پاشو برو بیرون حال بهتر می شه
برگه ام رو دادم آمد بیرون


تو راه رو داشتم می آمدم بیرون استاد رو دیدم
رفتم جلو دوباره قضیه میان ترم رو وسط کشیدم
استاد با لبخند : میانترمت رو هم یه کاریش می کنیم سر امتحان عملی صحبت می کنیم
من: استاد می شه امتحان عملی من رو زود تر بگرین آخه اخرین امتحانم 1 بهمنه فقط به خاطر شما من مجبورم 4 روز مشهد بمونم همه بچه ها رفتن
استاد: نه دیگه نمی شه کاریش کرد باید همون تاریخ مشخص شده بیان راستی رفتین بیرون به بچه ها بگین کسی نره خونه بمونید گروه ها رو مشخص کنم برای امتحان عملی

----------------
تو حیاط همه بچه ها از گندی که زده بودن خر کیفی می کرد
98% پسر و دختر ها می گفتن گند زدیم خدا کنه عملیش خوب بگیریم پاس شیم
قضیه گروه بندی رو بهشون گفتم همه منتظر بودن استاد بیاد مشخص کنه گروه ها رو

تو همین اعصاب خوردی و شادی و خنده یادم آمد یکی از خانم ها گفته بود با استاد صحبت کردم که امتحان عملی رو نده و استاد گفته صحبت می کنیم
رفتم پیششون
سلام خانم اکبری قضیه امتحانتون چی شد؟؟!
سلام معلوم نیست با این امتحان شاید مجبور شم بمونه امتحان عملی رو بدم ببینم چی می شه:|

-------------------------
گذشت و استاد آمد گروه ها رو مشخص کرد
شانس گند ما افتادم گروه 3 ساعت 12-2 از ان بدتر این بود به خاطر این امتحان باز نمی تونستم بلیط بگیرم باز باید یه روز بیشتر می موندم
هر چی به استاد گفتم استاد من حاظرم جام رو به یکی عوض کنم ساعت 8 صبح امتحان بدم قبول نمی کرد
یعنی بدترین روز دانشجویم جلو روم بود:|
یه دفع خانم اکبر + یکی دیگه از آقایون
استاد ما با شما صحبت کرده بودیم که برای امتحان عملی نیستیم
استاد: به من مربوط نیست باید باشین
دانشجوها: خب اگه نیایم 7 نمره رو میگیرین :D
استاد: نه دیگه 7 نمره عملی رو از دست می دین
دانشجوها خب استاد اینجوری که می افتیم:(((((
استاد: خود دانید باید بیاید
داشنجو: استاد نمی شه یه روز دیگه از ما امتحان بگیرید
استاد: امممممممممم خب چون با شما دو تا صحبت کردم ( خانم اکبر و آن یکی اقا) شنبه لپ تاب بیارید بیاید دانشگاه ازتون امتحان می گیرم
همون لحظه استاد منم باهاشون بیام
استاد: نه
من : استاد من می خوام برم شیراز لطفا اجازه بدین دیگه همون شنبه با سیستم میام امتحان میدم
استاد باشه فقط لپ تاب بیارید ها
8-10 دانشگاه باشید

=============
ما رو می گید بلانسبت انگاری به خر تی تاب داده باشن D:
تا دانشجو نشدین نمی فهمید 5-6 روز زود تر برگشتن شهر خودت چه حالی داره :D

پایان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۷
محمدرضا محسن زاده
درد
سختی
تنهایی
شکست
مال همه است کسی استثنا نیست این وسط فقط خودمونین که به خودمون سخت می گیریم و گرنه درد ما برای کسای دیگه اصلا مهم نیست مگر دوستان و کسای که دوستمون دارن
--
به شروعی دوباره فکر کن نا امید نشو
-------
یه شعار هست تو نینجا که می گه
(نا امیدی مرگ نینجاست)
--------
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۰۱:۱۶
محمدرضا محسن زاده
عصر خوابیدن ما تنبلی بود مال خودشون استراحت بعد از کلاس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۶:۵۱
محمدرضا محسن زاده
ما همان نسل منتظریم که خیانت می کند همچو کوفیان!!!!
(بسه شعار)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۲۳:۲۶
محمدرضا محسن زاده
بعضی ها هم هستن شوخی و مسخره بازی های خودشون کاک مشکاله مال بقیه افه جیزه بد زشته
- دلیل نمی شه به خاطر بزرگ تر بودنت چیزی نمی گیم تایید بر رفتارت باشه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۸
محمدرضا محسن زاده

15/7/1392

دوشنبه ها برنامه کلاسیم فول تایمه

صبح ساعت 7:15 راه افتادم به سمت دانشگاه از همین اول صبج حال ما رو گرفتن مترو شلوغ بود و باید 10 ایستگاه سر پا می ایستادم تا برسم :)

ساعت 7:50 رسیدم دانشگاه برنامه کلاسی رو دیدم و رفت سر کلاس

درس مهندسی اینترنت استاد باز خلاصه ای از شبکه و پروتکل های مختلف رو گفت (سال سوم دبیرستان ،کاردانی و  این کلاس 3 بار بود یه استاد ها  داشت این ها رو برام می گفت)

ساعت 9:40 رفتم سلف یه ایستک با دو تا کیک به عنوان صبحانه خوردم و رفتم طبق 5 (محل برگزاری کلاس های کارگاه)

10-12 سر کلاس آر معماری با استادی داشتم که مدرکش رو از کره جنوبی گرفته بود یه جورایی جز 10 نفر برتر در زمینه رباتیک کشور محسوب می شد(واقعا کلاسش خوب بود)

12-14 رفتیم سر کلاس کارگاه مهندسی اینترنت

14-16 باز رفتم سر کلاس معماری :|

16-18 بیکار بودم با استاد صحبت کردم که به جای 18-20  این ساعت برم کلاس استاد موافقت کرد استثناً این هفته 16-18 برم کلاس :||

17:40 راه افتادم برم شرکت یکی از بچه ها برای کلاس برنامه نویسی

بگذریم  از این که به زور آدرس رو پیدا کردم

باز 18:30 رفتم سر کلاس تاااااااااااااا 19:20  (استاد فهمید باطری لو شدم زودتر تمومش کرد)

ساعت حدود 19:50 بود رسیدم خوابگاه جون نداشتم تکون بخورم نهار که هیچی یادمون رفت :|

  بچه های اتاق شام رو آماده کردن و خوردیم(نامرد ها درک نمی کنن آدم خسته است می گن ظرف ها رو بشور :D )

 

بعد شام فردین با گوشی صحبت می کرد معلوم بود یکی نامزدی کرده

وسط صحبت کردنش با اشاره گفتم طرف کیه :)

گفت محمد علی نورانی نامزدی کرده

یعنی تمام خستگی از تنم بیرون رفت یه روز کاملا درسی با یه خبر خوب جبران شد :)

 

 

------

روز تلخ خاطراتم به یکی از  شیرین ترین خاطراتم تبدیل شد:)

خوشبخت شی دوست خوبم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۲
محمدرضا محسن زاده